“دین کریستن کوبکی، یکی دیگر از نقاشان قرن نوزدهم بود که سعی کرد با نقاشیهایش مفاهیم قراردادی برای با ارزش قلمداد شدن چیزها را تغییر دهد.”
این نوشته را با جملهای از میان کتاب اضطراب موقعیت از آلن دو باتن آغاز کردم.
اما اشتباه نکنید. البته قصد ندارم به طور مشخص این کتاب مفید و خواندنی را – که میکوشد به ما درک بهتری از ریشههای اضطراب موقعیتمان در زندگی و جهان ببخشد و راهحلهایی تفکربرانگیز برای کاهش نگرانیهایمان در این زمینه ارائه دهد – در اینجا معرفی کنم.
اما قسمتی از این کتاب را انتخاب کردهام تا به طور خاص با نگاه آلن دو باتن در جایی که از رابطهی هنر و اشرافیگری برای ما حرف میزند آشنا شویم و سپس این نوشته را با درک امکان تغییر نگاه به دنیا با نقاشی، به پایان ببریم.
آلن دو باتن در این بخش از کتاب خود، پس از اینکه از قدرت برخی رمانها (همچون رمان زیبای منسفیلد پارک از جین آستین) در شناسایی طمع و خودخواهی و غرور در خودمان و دیگران برایمان میگوید،
و اینکه چطور این رمانها به ما کمک میکنند تا با تغییر نگاه به دنیا و زندگی، از طمع و غرور و خودخواهی دوری کنیم و به دنبال خوبی در خودمان و دیگران بگردیم؛ به سراغ هنر نقاشی میرود. نقاشیهایی که نگاهمان به دنیا را عوض میکنند.
او میگوید:
نقاشی هم این قدرت را دارد که درک عادی جامعه از اینکه چه کسی یا چه چیزی اهمیت دارد را به چالش بکشد.
دو باتن سپس برای تایید ادعای خود، نقاشیای از ژان باتیست شاردن (+) را به ما نشان میدهد.
نقاشی به نام «غذایی برای نقاهت» The Attentive Nurseکه شاردن آن را حدود ۱۷۳۸ میلادی کشیده است.
همانطور که آلن دو باتن میگوید، و خودتان هم میبینید در این نقاشی، زنی که لباسی ساده به تن دارد در اتاقی با وسایل کم ایستاده و تخممرغی را برای فرد بیماری پوست میکند که در تصویر نمیبینیم.
این لحظهای عادی در زندگی فردی عادی است.”
اما واقعا چرا شاردن میخواهد این نقاشی را به ما نشان بدهد؟
همانطور که منتقدان هم با این سوال فکر کرده بودند.
آلن دو باتن میگوید:
این منتقدان را عذاب میداد که این هنرمند بااستعداد همهی توجهش را معطوف قرصهای نان، ظرفهای شکسته، چاقو و چنگال، سیب و گلابی و شخصیتهای طبقه ی کارگر یا متوسط رو به پایین کرده است که در آشپزخانه یا اتاق نشیمن کار خودشان را میکنند.
شاید برایتان جالب باشد که همانطور که در این کتاب میخوانیم، طبق تصویبنامهی آکادمی فرانسوی هنرهای زیبا، قطعاً اینها چیزهایی نبودند که قرار بود یک هنرمند بزرگ بکشد.
در سال ۱۶۴۸، که لویی چهاردهم آکادمی را بنیان گذاشت، اعضای آن، ژانرهای تصویری مختلف را در سلسله مراتبی از اهمیت طبقهبندی کرده بودند.
سلسله مراتب اهمیت نقاشی در آکادمی تاسیس شده توسط لویی چهاردهم اینها بود: ۱- بالاترین رتبه را نقاشیهای تاریخی داشت که بومهایشان شرافت یونان و روم باستان را نشان میداد یا داستانهای اخلاق انجیل را به تصویر میکشید. ۲- رتبه دوم را تصاویر پرتره، به خصوص پرترههای پادشان و ملکهها داشت. ۳- رتبه سوم متعلق به مناظر بود. ۴-رتبه آخر مربوط به چیزهایی بود که با بی اعتنایی «نقاشی ژانر» نامیده میشد؛ ترسیم صحنههایی از زندگی افراد عادی.
جالب اینجا بود که “این سلسله مراتب هنری مستقیماً با سلسله مراتب اجتماعی دنیایی که پشت استودیوهای هنرمندان قرار میگرفت، ارتباط داشت؛
جایی که پادشاهی روی اسبش نشسته بود و املاکش را بررسی میکرد، طبیعتاً برتر از زنی فرض میشد که با لباسی ساده تخم مرغ پوست میکند.
اما در هنر شاردن، تخریب دیدگاهی به زندگی خوابیده است که بتواند کار روزانهی یک زن در خانه یا حتی تکهای سفال کهنه زیر آفتاب را بیارزش بداند.”
و جالب است که مارسل پروست (نویسنده و مقالهنویس مشهور فرانسوی) هم ما را به تغییر نگاه مان ترغیب میکند. و در این رابطه میگوید:
“شاردن به ما آموخته است که یک گلابی میتواند به اندازهی یک زن لبریز از زندگی باشد؛ همان طور که یک کوزه به زیبایی سنگی ارزشمند است.”
آلن دو باتن سپس به سراغ کارهای نقاش ولزی، توماس جونز (+) میرود و اینبار دو نقاشی از او به ما نشان میدهد که جونز در آنها توجه ما را به آفتاب شدید جنوبی جلب میکند که چگونه بر دیوارهای گچی ورقه ورقه شده و بادکرده میافتد و هر کنگره و شکستگیای را رسم میکند به طوری که سطح نقاشی شده مانند دستهای خسته و خشک یک ماهیگیر، گذر زمان را نشان میدهد.
و بعد گویی ما را با این گذر زمان همراه میکند.
در این گذر زمان به توصیف زیبای آلن دو باتن:
خیلی زود ماه آوریل میگذرد و ماه مه از راه میرسد. بعد گرمای مرده و بی حس تابستان جایش را به طوفانهای خشمگین زمستان میدهد که آنها هم بعد از زمانی که به نظر تا ابد طول میکشد، برای آفتاب ملایم بهاری جا باز میکنند.
سنگ و کچ جونز از اقوام نزدیک گل و سفال و تکه سنگهای سوراخ سوراخیاند که سینهکش تپههای مدیترانهای بسیاری را پر کرده است.
در هم بودن ساختمانها در این آثار به ما حس شهری را میدهد که در پس هر پنجرهاش کثرت زندگی آشکار میشود.
زندگیهایی که پیچیدگیشان کمتراز زندگیهایی که در رمانهای بزرگ به تصویر کشیده شدهاند، نیست؛ زندگیهایی پر از شور و خستگی، بازیگوشی و ناامیدی.
ما چقدر کم به پشتبام ها توجه میکنیم. در عوض، چقدر ساده نگاهمان به جاذبههای پر زرق و برق یک معبد رومی یا کلیسای دوره رنسانس جلب میشود.
اما جونز صحنههایی را که به آن بیتوجه بودهایم بالا گرفته است تا به آن بیندیشیم.
او زیبایی پنهانش را آشکار کرده تا دیگر حتی پشتبام های جنوبی هم در درک ما از خوشبختی به حساب بیایند.”
آلن دو باتن با دعوت دوبارهی ما به تغییر نگاه به دنیا اینبار به نقاش دیگری اشاره میکند:
“دین کریستنکوبکی (+)، یکی دیگر از نقاشان قرن نوزدهم بود که سعی کرد با نقاشیهایش مفاهیم قراردادی برای با ارزش قلمداد شدن چیزها را تغییر دهد.
بین سالهای ۱۸۳۲ و ۱۸۳۸ بدون خستگی در حومهی شهرها، خیابانها و باغهای شهر خودش، کپنهاگن گشت.
تصویر چند گاو را کشید گه در بعدازظهری تابستانی در زمینی میچریدند و دو مرد و همسرانشان را کشید که از قایقسواری به ساحل دریاچه بر میگشتند.
او منظرهی سقف قلعهی فردریکسبورگ را بازسازی کرد که بر لحافی چهلتکه از زمینها، باغها و مزارع اطراف مشرف است، تصویری از جامعهای منظم که از خوشیهای کوچک روزمره زندگی لذت میبرد.”
آلن دو باتن بعد از اینکه ما را با این نقاشهای بزرگ و نقاشی روزمرهشان آشنا میکند،
میکوشد پنجرهای جدید رو به دنیا برای تغییر نگاهمان، در مقابل چشمان ما بگشاید.
پنجرهای که قدرت سحرانگیز تغییر دادن نگاهمان به دنیا با نقاشی، این اهمیت را به آن بخشیده تا برای چنین نگریستنی، قدری توقف کنیم.
“در مجموع به نظر میرسد این آثار کوبکی، جونز و شاردن نشان میدهند که چنین حالتهای معمولی مانند:
آسمان شبی تابستانی،
دیواری بادکرده زیر آفتاب و
چهره زنی ناشناس که تخممرغی را برای شخصی بیمار پوست میکند
به واقع در میان دوستداشتنیترین تصاویری هستند که باید امید داشته باشیم چشممان به آنها بیفتد.
پس شاید شرافت ما حکم میکند که درباره ارزش چیزهایی که آموختهایم، بپرسیم و به آنها احترام بگذاریم و آرزوی داشتنشان را در دلمان بپرورانیم.
شاید بعید به نظر برسد که روش کاری شبه سیاسیای را به خاطر کوزهای که بر روی میز قرار دارد یا گاوی که به مرتع خیره شده است عوض کنیم.
اما اصول اخلاقی حتی یکی از کارهای این سه نقاش میتواند از معانی سادهای که عموماً به یک تکه پارچه یا کاغذ رنگآمیزی شده میدهیم، فراتر برود.”
همانند جین آستین و جورج الیوت، ممکن است هنرمندان بزرگ زندگی روزمره به ما کمک کنند تا مفاهیم اشرافیگری پیش از این را، با توجه به اینکه چه چیزی در جهان وجود دارد که باید برای آن عزت و احترام قائل شویم، عوض کنیم.
اگر هنر، همدردی انسان ها را برنینگیزد، از نظر اخلاقی هیچ کاری نکرده است.
~ جورج الیوت
اگه دوست دارین با هنر نقاشی بیشتر آشنا بشین مطالعه این مطلب رو هم بهتون پیشنهاد میکنیم:
آشنایی با هنر نقاشی
***
راستی. اگه هنوز کتاب «اضطراب موقعیت» رو نخوندین و علاقمندین که باهاش بیشتر آشنا بشین تا بتونین برای خریدن و خوندنش بهتر تصمیم بگیرین، پیشنهاد میکنیم این مطلب رو هم در متمم مطالعه کنین: