احتمالاْ پشت ويترين فروشگاه آرتینا من – یعنی نشانک کتاب را – قبلاً ديدهايد و میشناسيد.
اما دوست داشتم – البته اگر حوصلهی شنیدن داشته باشيد – كمی اينجا در مورد خودم، با شما حرف بزنم،
و از داستان خودم برايتان بگويم.
اميدوارم در طول اين مدت كه با شما حرف میزنم، شهرزاد – همان كه من را درست كرده – فعلاً اين طرفها پيدايش نشود، تا بتوانيم راحت با هم حرف بزنيم.
قبل از اينكه داستانم را برايتان تعريف كنم، راستی شما كتاب خواندن و مطالعهی كتابها را دوست داريد؟
اگر جوابتان مثبت است،
پس احتمالاً نشانک کتاب را هم دوست داشته باشید.
حالا علتش را بهتون میگم.
حتماً شما هم مثل خيلی ديگر از كتابخوانها و كسانی كه مطالعهی كتابها را دوست دارند و از آن لذت میبرند،
وقتی كتاب میخوانيد حس میكنيد در حال سفر و گشت و گذار به سرزمينهایی جديد و شگفتانگيز و دلپذير و گاه حتی اعجابانگيز و خيالی هستيد.
اینطور نیست؟
حالا جدا از اينكه با كلی ديدگاههای جديد هم آشنا میشويد و كلی چيزهای جديد ياد میگيريد و دستاورهای مثبت بسیار ديگری هم برایتان به همراه دارد.
در کل، كتابها، ما را با خود به سفرهایی میبرند كه خيلی وقتها حتی دوست نداريم که به اين زودی تمام شوند و به خانه برگرديم.
اما به هر حال در طول اين سفر، وقتهايی هم پيش میآيد كه احساس میکنید خسته شدهاید،
و احساس میکنید نياز به کمی استراحت داريد،
یا میخواهید خواندنِ کتابتان را به وقت دیگری موکول کنید.
يا میخواهيد كمی توقف كنيد و دوباره در زمان دیگری راهِ سفرتان در پيش بگيريد.
اما تا حالا به اين موضوع فكر كردهايد؟
اگر بعد از آن وقفه يا استراحت، نقشهی راهتان را گم كنيد و ندانيد اين سفر را دوباره از كجا بايد آغاز كنيد و به كدام سمت برويد،
يا اينكه مجبور شويد وقت و انرژي بيشتری براي مشخص كردن شروع مسير سفر خود صرف كنيد،
نه تنها وقت نازنينتان تلف میشود، که حس میکنید برای مدتی گیج و سردرگم شدهاید.
اصلاً چه بسا برای مدتی دوباره همان راههای قبلی را بپيماييد و بعداْ متوجه شويد که در مسيری تكراری قدم گذاشته بوديد.
ولی نگران نباشيد.
اینجاست که نشانک کتاب به یاری شما میآید.
خُب من هم به عنوان یک نشانک کتاب، برای همين ساخته شدهام كه اگر دوست داشتيد در اين سفر، همراه و همگام شما باشم.
وقتی مرا با خودتان به اين سفر ببريد، گذشته از اينكه من را هم در لذتِ اين سفر سهيم میكنيد،
میتوانم بدون اينكه براي شما مزاحمتی ايجاد كنم، همراهتان باشم.
و هر وقت به من نياز داشتيد به شما كمك كنم تا راه و مسير درست را تا پايانِ سفر گم نكنيد،
و در نهایت، سفرتان را به سلامت و با آرامش به پايان برسانيد.
حالا اجازه بدهید کمی بيشتر، در مورد خودم برایتان حرف بزنم.
میخواهم به گذشته برگردم.
آن روزی كه پا به اين كرهی خاكی گذاشتم.
آن روز را خوب يادم میآيد.
شهرزاد – در حالي كه احساسِ پدر ژپتو بودن بهش دست داده بود – مرا با دقت، و اشتیاقی که در چشمانش به خوبی تشخيص میدادم، ساخت و تكميل كرد.
البته این را بگویم. من با پينوكيو خيلي فرق دارم.
نه بينیای دارم كه با دروغ دراز شود و نه اصلاً ميانهای با دروغ و اينجور چیزها دارم.
فقط مثل پينوكيو از چوب ساخته شدهام. همين.
و البته با كاغذ و چسب.
راستش را بخواهيد ما نشانک کتاب ها، از آنجایی كه هميشه با كتابها (البته گاهی هم با دفترها و دفترچهها و پروندهها و …) همراه و همنشين هستيم؛ سعی میكنيم در حين اينكه كارمان را انجام میدهيم، هر وقت فرصتی دست داد كتابها را هم بخوانيم و چيزهای زيادی از آنها ياد بگيريم.
مثلاً شايد برايتان جالب باشد:
يك بار وقتی بين صفحات يك كتاب بودم تا خوانندهاش بیاید و از آنجا دوباره شروع به خواندن كند، نكات جالبی را خواندم که هیچگاه فراموششان نمیكنم.
مثلا جايی از متن، نوشته شده بود:
“با آيندهنگری آغاز كنيد و سپس به زمان حال برسيد.”
قشنگ بود. نه؟
البته بايد فكر كنم و ببينم آيندهنگری از نگاهِ من چيست.
من را ببخشيد. مثل اينكه دوباره به حاشيه رفتم.
بله… داشتم میگفتم.
خلاصه… من با يك چوب بستنی – كه با قلممو و رنگهای زيباي اكريليك رنگی شده است – چند رشته نوار باريك كاغذی كه به آنها نوارهای كوييلينگ يا مليله كاغذی میگويند و چسب مايع، درست شدهام.
با آن نوارهای رنگی كاغذی باريك هم، به گلهای رنگی و برگهای سبزِ زيبايی مزين میشوم كه بعيد میدانم شما را به ياد گلهای زيبای طبيعت نيندازند.
اصلاً بگذاريد ابزارها و وسايلی كه با آنها ساخته شدهام را اينجا نشانتان بدهم:
میدانيد… من خودم رنگی بودنم را خیلی دوست دارم.
كلاً من یک باوری دارم:
دنياهر چهرنگیتر، زيباترودوستداشتنیتر.
خوب دوباره برگردیم به داستان؛
خلاصه، وقتی در نهایت با لوازمی كه قبلاً به شما نشان دادم ساخته و تكميل شدم،
عكسم در يك ربات فروشگاهی، به آدمها نشان داده شد و چند نفر از ديدن من خوشحال شدند، از من خوششان آمد و من را خريدند.
خيلي خوشحال بودم كه مورد توجه آدمهای کتابخوان قرار گرفته بودم.
به خصوص از این بابت که میتوانستم در کتاب خواندن، همراه و یاورشان باشم.
حتي دوستِ شهرزاد (سازندهی من) كه بيست تا از من خريد تا به دوستانش عيدی بدهد، من را با خودش به يك كشور اروپايی برد (اسم قارههای جهان را در يكی از كتابها ياد گرفتم) تا من را به خواهرش كه در آنجا زندگی میكند، هديه بدهد.
برایم جالب و هیجان انگیز بود كه در اولين تجربهی زندگیام، به يك چنين سفر دور و درازی رفتم.
خواهرش هم من را خيلی دوست داشت.
الان هم هر روز هم مرا با خودش به سرِ كار میبَرَد و برای کارها و مطالعههایش از من استفاده میكند.
خلاصه، من به جاهای مختلفی رفتم و در دست افراد زيادی قرار گرفتم و با کتابهای زیادی، دوست و همنشین شدم.
میدانید… خوشحالم آنهايی كه من را دوست داشتند و خريدند، اکثراْ آدمهای كتابخوانی هستند.
راستش را بخواهيد، من از آدمهاي كتابخوان خوشم میآید.
احساس میكنم آنها به خودشان کمک میکنند تا در دنياي درونی و بیرونی بزرگتر و روشنتری زندگی کنند.
خلاصه. من تا مدتی در ربات فروشگاهی آرتینا (مداد رنگی سابق) بودم،
اما بعد متوجه شدم كه این ربات به دليل فيلتر تلگرام و اينجور چيزها – كه من درست سر در نمیآورم – مشكل پيدا كرد.
بعد شهرزاد تصميم گرفت، وبسايت مداد رنگی را راه بيندازد، (که بعد اسمش را به همین آرتینا تغییر داد)
و عكس و مشخصات من را از این به بعد در بازار هنریاش بگذارد، تا اگر كسی دوست داشت من را سفارش بدهد و بخرد.
از اينجا هم به سفرهای جالبی رفتم،
و به وظيفهی اصلیام كه به ياد آوردن جايي از كتاب به خوانندهاش، برای دوباره خواندنش در فرصتی ديگر است مشغول شدم.
راستي. من حتی تجربهی زندگی در كتابفروشی «شهرِ كتاب» را هم دارم.
در آن چند وقت که توی شهر کتاب بودم، چند مشتری هم از من خوششان آمد و من را خریدند تا در سفرهای دوست داشتنیِ کتابخوانیشان همراهشان باشم.
چندتایشان هم از توریستهای خارجی بودند و فکر کنم از دیدن من خیلی خوشحال شده بودند.
خلاصه تجربهی خوبی بود.
در کل، از اینکه یک نشانک کتاب هستم، خیلی خوشحال و راضیام. 🙂